• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مناجات شهیدچمران

08 اردیبهشت 1391 توسط پاییزان

خدایا ، فقط تو

” هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم… تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم… خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.”

 1 نظر

جملات قصارشهیدآوینی

07 اردیبهشت 1391 توسط پاییزان
  • می خواهم در رثای شما ای کبوتران خونین بال دل حرم أمن مرثیه ای بسرایم اما کلام زمین گیر است و کبوتر شکسته بال دل من نیز آسمان را تنها در خیال می پرورد. کلام اسیر قفس ماهیات است و عقل اسیر دام کلام و آن جا که شما بال کشیدید پر جبرائیل عقل می سوزد آن جا جزء نبی عشق را بار نمی دهند و جز او و اوصیائش یعنی آنان که ضمیر نسبیت را به آسمان اطلاق پیوند می دهند دیگر کیست که بتواند بر معراج انقطاع کامل پای نهد و چشم دلش به ضیاء نظر به غیبت الغیوب ذات نور یابد و این چنین از صدر المنتهی اسماء و صفات در گذرد و به معادن پنهان عظمت اتصال یابد و روحش به ذات عزیز قدوس تعلیق پیدا کند. نه تنها آن کس از رثای شما ای کبوتران خونین بال حرم امن بر می آید که بتواند کلام را بر بال عشق بنشاند و به معراج برد و اگر این چنین است بگذارآن یار غائب مرثیه خوان شما باشد که جز او هیچ تلاونده ایی راهای آسمان را نمی شناسد.

  • آزادی انسان در آزادی از تعلقات انسانی است و آن آزادی که در غرب گویند ، قبول بندگی عادات و تعلقات است و عین اسارت و نه عجب که از خصوصیات اصلی دنیای امروز یکی هم این است که در الفاظ را ” وارونه” به کار می برند؛ می گویند “آزادی ” و مرادشان  ” اسارت ” است، می گویند ” عقل ” و مرادشان ” وهم ” است . می گویند ” انسان” و مرادشان ” حیوان ” است و می گویند ” تکامل ” و مرادشان ” هبوط” است و می گویند ” علم ” و مرادشان ” جهل” است و … قس عل هذا

  • تخیل بال پرواز است ، وحی و الهام هم می توانند رحمانی باشد و هم شیطانی ، خیال هم می تواند مثل کبوترهای سفید در آسمان آبی حریت پرواز کند و هم می تواند مثل خفاشی سیاه از سقف مغازه تاریک نفس اماره ف وارونه آویزان شود

 1 نظر

آقابیا...

07 اردیبهشت 1391 توسط پاییزان

این روزهاکه یاس علی قدخمیده است

دل بیشتر برای ظهورت تپیده است

تنهاست فضه تاکمک مادرت کند

آقابیاکه وقت ظهورت رسیده است

اللهم عجل لولیک الفرج

 2 نظر

شفیعه دوعالم

05 اردیبهشت 1391 توسط پاییزان

 

بانو! مزار تو در سینه عاشقان توست.

پس از تو تمام یاس‌های زمین، کبود می‌رویند.

حضرت زهرا(س) نخستین شهیدی‌است که در راه قیام علیه باطل به شهادت رسید.
از خلقت فاطمه زهرا(س) تمام زن‌ها حرمت و آبرو یافتند.
از تو برایمان تسبیحی به یادگار مانده که پس از هر نماز به آسمان می‌برَدِمان.
چگونه تو را زخم زدند که رخ از تمام اهل زمین پنهان کردی یا فاطمه؟
«خورشید واپسین تو تنها امید ماست
ای دامن تو چشمه آن آفتاب‌ها»
«در بهاری غریبانه هرچند، لاله‌ها بی‌تو در خون نشستند بعد تو یازده سرو سرسبز هفت پشت خزان را شکستند»
چگونه گریه‌های فاطمه(س) عرش را به لرزه می‌انداخت، ولی مردمان غافل شهرش را از خواب بیدار نکرد؟
زخم‌هایی که بر پیکرت زدند، کمترین رنجی بود که در این دنیا کشیدى. درد تو از زخم دیگری بود.
دامنت را رها نمی‌کنم وگرنه سر از دامان گمراهی درمی‌آورم.
شهادت تو آغاز شهادت‌های پی‌در‌پی تاریخ بود.
فاطمه(س)، رایحه بهشتی‌است که مشام کفر هرگز او را نخواهد شنید.
 2 نظر

پرواز به آسمان

04 اردیبهشت 1391 توسط پاییزان

 

خورشيد در آستانه ى وداع بود. شعله هاى سرخ فامش همچون زخم شهيدان، در افق مى سوختند. سپاه شب آرام آرام پيش مى خزيد و خورشيد، دامن خويش را فرامى چيد تا به دور دست بكوچد… آنگاه، ستارگانى پديدار شدند كه اميد را بر مى تابيدند. و فاطمه هنوز مى درخشيد و خون زندگى در رگهايش جريان داشت. آرام و باوقار، به «اسماء» گفت:

- آبى بريز تا خويشتن را بشويم.

اسماء بسيار شاد شد، زيرا ديد بانويش به زندگانى روى مى كند و سلامتش را باز مى يابد.

فاطمه خويشتن را شُست و از آلودگى هاى زمينى پيراسته گشت.

سپس جامه اى نو به تن پوشيد و خود را به عطر كافورى كه «جبرئيل» به پدرش پيشكش كرده بود، آراست. آنگاه، در حالى كه لبخندى چهره اش را واگشاده بود، گفت:

- بسترم را در ميان حجره بگستر!

فاطمه براى كوچيدن آماده مى شود. در خانه، جز اسماء كسى نيست. اسماء با نگرانى به بانويى جوان مى نگرد كه در ميانه ى ظلمت فراگستر شب، به هر سو نور مى پاشد.

فاطمه پيش از آن كه به بستر رود، گفت:

- اسماء! من بسى بيزارم از اين كه پس از مرگ، جامه اى بر زن مى افكنند كه پيكرش را نشان مى دهد. آيا مى توانى مرا پس از مرگ، به خوبى بپوشانى؟ و اسماء با پاسخ خويش، خاطر او را شاد ساخت:

- من آن گاه كه در «حبشه» به سر مى بردم، ديدم كه آنان براى اين هنگامه چيزى مى سازند. اگر بپسندى، همانند آن را برايت مى سازم.

فاطمه به نشانه ى موافقت، سر تكان داد و چند لحظه به اسماء خيره شد كه اينك جويبار اميد در قلب شكسته اش جارى گشته بود.

اسماء تختى آماده كرد و آن را واژگونه ساخت. آنگاه، شاخه اى نخل آورد و پايه هاى تخت را به هم پيوست و با ريسمانى از الياف خرما، آن را استحكام بخشيد. سپس پوششى بر آن گسترد.

بر چهره ى بانوى بهشتى زمين، خشنودى و لبخند نمايان گشت:

- آرى، همانندِ اين را برايم بساز. چه زيباست اين، اى اسماء! مرا بپوشان؛ خداوند تو را بپوشاند.

فاطمه در بستر خويش آرميد و دستش را زير گونه اش نهاد. آنگاه، چشمانش را فروبست و خوابيد. اسماء مى شنيد كه او با آوايى فرشته وش زمزمه مى كند:

- سلام بر «جبرئيل». پروردگارا! مرا در گستره ى خشنودى و به همسايگى و بر سراى خويش جاى ده؛ كه سراى تو جايگاه صلح و صفاست.

شميم بهشت در فضا پيچيد. اسماء به چهره ى فرشته گون بانويى نگريست كه در آغاز جوانى با زمين وداع گفت، آن سان كه نوگلى در قلب بهار مى پژمرد؛ همچون كبوتر سپيدى كه بالش را شكسته باشند… آه، اى بهشتى بانوى شهيد!

سپس على آمد، با پشتى خميده؛ گويى كه كوه اندوه را بر دوش داشت. اسماء با دستانى لرزان، نامه اى را كه فاطمه پيش از مرگ نگاشته بود، به على سپرد.

اشك ، همچون ابرى كه هواى باريدن دارد، در چشمان على حلقه زد. آنگاه، همانند كبوترى كه امواج در ميانش گرفته باشند، در واژه هاى فاطمه غرق شد:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم اين، وصيّت فاطمه دختر رسول خداست صلى الله عليه وآله. او گواهى مى دهد كه معبودى جز اللّه نيست و محمّد بنده و فرستاده ى اوست و بهشت و جهنّم راست و حقيقى اند و هنگامه ى قيامت- كه هيچ ترديدى در آن نيست- فرامى رسد و آنگاه، خداوند همه ى خفتگان گورها را برمى انگيزد.

اى على! خداوند مرا كه فاطمه ام و دختر محمّدم، همسر تو ساخت تا در دنيا و آخرت، از آنِ تو باشم.

مرا به حنوط معطّر ساز و شستشو ده و با كفن جامه بپوشان و بر من نماز بگزار و شبانه به گور بسپار و هيچ كس را آگاه نساز. تو را تا هنگامه ى قيامت به خداوند مى سپارم.» على سرگشته و حيران، بر جاى ايستاده بود. فاطمه، تنها مايه ى آرام و قرار و شكيبايى اش، اكنون با او وداع گفته و در ميانه ى اين بادهاى آتش خيز تنهايش نهاده بود.

على با كوه اندوه بر دوش، ايستاد؛ كوهى كه ابرهاى انبوه اشك خيز بر آن مى باريدند: آن قلب كه دوستى از آن مى تراويد، بازايستاد؛ آن چهره كه آفتاب را فرامى تابيد، در حجاب رفت؛ آن پرتو كه راهِ زندگانى او را روشن مى ساخت، به خاموشى گراييد.

«ذوالفقار» درهم شكست. ستون شادى فروريخت. تاريكى، زمين را فروپوشاند. ستارگان لحظه به لحظه رخشنده تر مى شدند، همانند چشمانى كه از فراز زمين به ستاره اى كه در حال فروپاشيدن است خيره مانده اند. تا ريخ هم حيران و سرگشته ايستاد. تاريكى شب افزون گشت و اندوه همانند ابرى كه در سكوت مى گريد، در خانه هاى مدينه جارى گشت. زوزه ى گرگ هاى دور دست، كوچ صلح و آرامش را بيم مى داد.

مردم مدينه گرد آمدند تا او را به خاك بسپارند. «ابوذر» به آنها گفت:

- باز گرديد! تشييع فاطمه به هنگامى ديگر وانهاده شده است.

مردم بازگشتند و تاريخ، حيران ايستاد تا بنگرد كه چه پيش مى آيد. مدينه در خواب فرورفت و پلك هاى سنگين از اندوه و اشك را بر هم نهاد. در آن شب، «يثرب» با چهره ى بيم آلود خويش، خاموش مى گريست.

برگرقته ازکتاب بهشت ارغوان قصه ناتمام صدیقه(س)

 3 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

پاییزان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس